آخرین مطالب
چگونه رفتن
روزهای آخر عمر شریفشان بود که برای سرکشی از لشکر 8 نجف به نجف آباد آمده بودند ساعت 6 صبح قبل از بازدید از پادگان عاشورا به درخواست خودشان به جنت الشهدا بر سر مزار یاران و همرزمان شهیدش رفتیم ، بر مزار شهدا می ایستاد و به حالت خاصی تعظیم می کرد واشک می ریخت ، باور کنید حالت خاصی را در چهره اش می دیدم وانگار که مسائلی را فهمیده بود و به او الهام شده بود که بزودی به جمع این یارانش خواهد پیوست ، مرتب آرزوی شهادت می کرد وبرای چندمین بار گفت :انسان اگر حتی فرمانده نیروی زمینی هم باشد بالاخره باید زیر خاک برود و بمیرد و مهم این است که چگونه می رودو می میرد. همرزم شهید
سربازان
مامور شدم به پادگان انبیاء لشکر ۸ نجف در شوشتر و برای کنترل اوضاع و تنبیه سربازان مجبور بودم آنها را سینه خیز وکلاغ پرببرم ، خبر به گوش شهید کاظمی رسیده بود، >، با اینکه این گونه تنبیهات در نیروهای نظامی مرسوم بود اما این جمله کوچک شهید کاظمی یک روشنگری برای زندگی من شد و نگاه مراعوض کرد. همرزم شهید
احمد عزیز! کربلا که رفته بودم برای زیارت عرفه یک روز که خسته از نجف برمیگشتم، یکی از بچه هیأتیهای تهران که سابقه خوبی از جبهه و چهار بار جانبازی دارد و در تهران مسافرکشی میکند، میگفت: موقع خروج از کشور، تنها داراییاش را که پانزدههزار تومان بوده، به همسر صبورش داده و به کربلا آمده است! نگذاشت برسم و خبر تلخ و به تعبیری بهتر، شیرین عروج تو به سوی محبوب را به من داد و من که لحظاتی نمیدانستم از او چه شنیدهام، بیاختیار ذهنم رفت به آن سیمای آرام و صبوری که سالها در قرارگاهها و عملیاتها میدیدم. با تبسمی زیبا و گاه سکوت و نگاهی نافذ و تواضعی که شاید کمتر در همقطاران تو دیده میشد؛ تواضعی که هیچگاه با وقار تو در تضاد نبود و من هنوز در تعجبم که تو با چه هنرمندی، این دو متضاد را با هم جمع کرده بودی!....
ولایت
در عملیات بدر مجبور به عقب نشینی شدیم
احمد با اینکه محوری بود که به تمام اهداف خود رسیده بود وپیروز شده بودوشکست در جبهه شمالی بود حاضر به عقب نشینی نمی شد نیروها عقب نشینی کردند ما 7 فرمانده بودیم که در آن حجم بسیار بالای آتش مانده بودیم و فقط هدفمان راضی کردن احمد برای خروج از منطقه بود، او حاضر نبود به دو دلیل اینکه خدای ناکرده حرف امام که تاکید بر اجرای این عملیات بود زمین نماند و دوم شهادت شهید باکری و ماندنش در منطقه عملیات.تا اینکه به زور سوار قایقش کردیم و فردای آن روز حضرت امام پیامی دادند که تمام آن اشاره به احمد بود و اینکه من امام هم راضی به رضای خداوند هستم و هم در پیروزی خیر است وهم در شکست و عقب نشینی،وشما تلاش خود را کردید
. سردار حاج قاسم سلیمانی
قطع شدن انگشت شهید کاظمی
جزایر مجنون را گرفته بودند پشت سرشان تا سی کیلومتر خشکی بود. انگشتش قطع شده بود .درگیری ها که کم تر شد کمی نمک را در یک کاسه آب ریخت وانگشتش راگذاشت توی آب نمک. می گفت هم عفونت نمی کند هم خونش بند می آید.خوب دارو هم کم بود. از همرزمان شهید
کمک کردن درخانه
خیلی در خانه کمک کار بود به گل و گیاه و باغبانی خیلی علاقه داشت.درخانه هم جارو کردن و مرتب کردن با او بود. اگر حسش را داشت، آشپزی هم می کرد که مادرم استراحت کند. این آخری ها ریه اش که شیمایی بود، بیشتر اذیتش می کرد. نباید سرخ کردنی می خورد و ما هم به خاطر او سرخ کردنی نمی خوردیم. به همین خاطر بیشتر غذاهایی درست می کرد مثل آب گوشت که خودش هم بتواند بخورد. قبل تر که حالش بهتر بود، همه جمعه ها غذا با بابا بود. نمی گذاشت مادرم برود داخل آشپزخانه. فرزند شهید
ورود به خانه
در خانه را که باز می کرد چنان سلام گرمی می کرد که انگار تازه اول صبح است و بیدار شده است. می گفت:« خیلی مخلصیم»، همیشه در تعجب بودم که بابا چه حالی دارد با این همه کار و خستگی این قدر شارژ و سرحال است. محمد مهدی کاظمی فرزند شهید
موفق ترین لشکر و فرمانده
نخستین نقطه عطفی که احمد کاظمی و بچه های رزمنده نجف آبادی در آن برجسته شدند، عملکرد موفق ایشان در عملیات «ثامنالائمه(ع)» بود. او در محور جنوبی این عملیات، عوامل تحت امرش را به خوبی فرماندهی کرد و اهداف مورد نظر را به تصرف درآورد. دومین عملیات موفق ایشان در «فتحالمبین» بود. وی از تنگه «زلیجان» دشمن را محاصره و مقر فرماندهی را منهدم کرد و سرانجام تنگه «رقابیه» را گشود....
ارتباط با بدنه تحت امر
شهید کاظمی بر خلاف برخی دیگر که یا به دلیل روحیه نظامی گری یا به دلیل خصلت های ذاتی چندان با نیروهای تحت امر گرم نمی گیرند، بسیار صمیمی و متواضع بود.علاوه بر این بر تماس فرمانده با بدنه سازمان به صورت نزدیک تاکید خاصی داشت به گونه ای که در مدت حدود ۴ ماه در مسئولیت فرملندهی نیروی زمینی سپاه به 100 رده نیروی زمینی سرکشی کرده بود.حتی با پرسنل وظیفه هم بسیار گرم می گرفت.
قرآن و زیارت عاشورا
بابا خیلی روی زیارت عاشورا و قرآن تاکید داشت. همیشه می گفت قبل از خوابیدن و قبل از بیرون رفتن از خانه، هر قدر که می توانیم قرآن بخوانیم. می گفت تاثیرش را در زندگی تان می بینید و تا حالاش هم دیده ایم این تاثیر را. قرآن خواندن و زیارت عاشورای خودش که ترک نمی شد. هر روز صبح در راه محل کارش داشت زیارت عاشورا می خواند. صبح های جمعه هم چهارتایی دور هم می نشستیم و سوره جمعه را می خواندیم.محمد مهدی کاظمی فرزند شهید